هفده روز می گذشت و به امروزم رسید ، خاک دو عالم بر سرم فقط دو روز دیگر وقت دارم .
امسال دیگر نمی گذارم برود مسجد ، باید بگویم توطئه ای در کار است.
ولی چه طوری می توانم کسی را که می داند آگاه کنم ... من خوابم ... همیشه خوابم می برد تمام شب زنده داری هایم را ، همیشه خوابم می برد.
دو روز مانده و من بر ناتوانیم از اکنون عزا گرفته ام.
از در کمتر بودیم ، گیر نکردیم حتی ، لحظه ای ، ساعتی ، شبی ..
من عاشق این شبام