به چین همین کرکره ها ، صاف نمی شم با آب و بخار
به همین خالیِ خیالم ، می ترسم صاف نشود آسمان
به همین خالی سفره ی زمین ، یخ می شوم در این نسر دیوار
به همین بودن یلخی ، کم کم می ترسم از این شعله های خورشید
آنقدر نیامدی جمعه ها
و آنقدر شمارش معکوسم سریع ست
که صفر می شود یکدفعه
نمی دانم حضورم به ظهورت می رسد !
و فقط ٬ با انتظار
می خوابم ای زیباترین
در خواب شاید دیدمت